الیور تویست

سلام♡ من خودم این متن اصلی رو براتون نوشته ام ♡ لایک کنید ♡


۰۷ آذر ۱۳۹۹ / ۱۳:۰۱:۱۷
۶۲۸
۷


سلام ♡♡♡

☆الیور غذای بیشتری میخواهد☆(فصل اول)

روزی از روز های سال 1837 میلادی،  نوزادی در نوانخانه ی شهری کوچک در انگلستان به دنیا آمد. او چند دقیقه ای با بی حالی دست و پا زد تا نفس بکشد.

کار چندانی از دست دکتر و پرستار پیر نوانخانه بر نمی آمد؛ اما سر انجام نوزاد-یعنی ایور- در نخستین نبرد زندگی خود پیروز شد و جیغی ملایم کشید.

مادرش با شنیدن جیغ او تکانی خورد و ناله کنان گفت:«بگذارید قبل از مردن،  بچه ام را ببینم» 

دکتر با مهربانی گفت:« آه، هنوز زود است که شما از مردن،  حرف بزنید•»

مادر سری تکان داد و دست هایش را برای گرفتن بچه اش دراز کرد.  دکتر الیور را به مادرش داد.  مادر با ناامیدی او را بوسید و بعد جان داد.  دکتر تلاش زیادی کرد تا او را زنده نگه دارد ولی نتوانست. 

بعد رو به پیر زن-خدمتکار نوانخانه- کرد و گفت:« او تمام کرد.  زن زیبایی بود.  از کجا آمده بود؟» 

پیر زن گفت:« او را دیشب به اینجا آورده اند.  کسی نمیداند او از کجا آمده و چرا به این حال افتاده؟.»

آقای بامبل بازرس بخش،  نام خوانوادگی الیور را انتخاب کرد.  او نام نوزادان بی نام و نشان نوانخانه را بر اساس حروف الفبا انتخاب میکرد.  در مورد الیور،  چون به حرف«ت»  رسیده بود،  نام خانوادگی او را تویست گذاشت،.




برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.