کرم شب تاب


۱۴ آبان ۱۳۹۹ / ۱۶:۴۸:۰۷
۷۴۸
۲۵


قصه کرم شب تاب 

قصه کرم شب تاب از کلیله و دمنه

گروهی میمون در کوهی زندگی می‌کردند. یک شب بادسردی شروع به وزیدن کرد. میمون‌های بیچاره، به اطراف می دویدند و به دنبال جایی گرم می‌گشتند. در این هنگام چشمشان به کرم شب تابی افتاد که در کنار درختی پناه گرفته بود. میمون‌ها خیال کردند که آن کرم، آتش است. هیزم بر روی آن گذاشته بودند و فوت می‌کردند تا آتش درست کنند.

مرغی بر روی یکی از شاخه‌های درخت نشسته بود و کار بیهوده‌ی میمون‌ها را تماشا می‌کرد. به آن‌ها گفت: این آتش نیست که هیزم روی آن گذاشته‌اید!

 

ولی میمون‌ها اصلا توجهی به حرف‌های او نمی‌کردند. در این هنگام مرد مسافری از کنار آن درخت می‌گذشت. به مرغ گفت: بیهوده خودت را خسته نکن. حرف‌های تو در گوش این گروه فرو نمی‌رود . نصیحت کردن این میمون‌ها مثل پنهان کردن شکر در زیر آب و امتحان کردن شمشیر بر روی سنگ است!

مرغ به حرف‌های مرد مسافر توجهی نکرد. ازدرخت پایین آمد و نزد میمون‌هارفت و گفت: این ....... آتش ....... نیست! میمون‌ها که ازدست مرغ کلافه شده بودند، اورا گرفتند و پرهایش راکندند!

بازنویسی داستان از کتاب کلیله و دمنه

 

برچسب‌های این مطلب:

کلیله و دمنه درس چهارم فارسی

چندرسانه‌ای :

Download Video: MP4
HTML5 Video Player by VideoJS



نمايش ديدگاه‌هاي بيشتر

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.